مروری بر اخبار گذشته؛

شقایق ۲۴ ساله: احمقانه کنارش نشستم و کراک کشیدم!

شقایق 24 ساله: احمقانه کنارش نشستم و کراک کشیدم!

چنان تنها و غمگین بودم که فریب حرف‌هایش را خوردم. یک هفته بعد به خواستگاریم آمد. تصورم این بود که ارشیا مردی است که می‌تواند مرا به آرزوهایم برساند و کاری کند که در کنارش خوشبخت شوم. خانواده‌ام حرفی نداشتند.با پول و دروغ،دهان برادرم مهرداد را بسته بود.چند روز بعد از عروسی متوجه اعتیادش شدم.

قاضی پرونده را می‌بندد، از آنچه شنیده متحیر شده است، به صورت نازنین دوباره نگاه می کند خودکارش را روی ورق می لرزاند و می نویسد: دوسال حبس و پرداخت یک میلیون تومان جریمه نقدی... به این ترتیب این دختر 24 ساله فرصت می‌کند یک سالی دور مواد را خط بکشد.در ادامه گفتگوی روزنامه حمایت را با وی از نظر می گذرانید:

چرا زندانی هستی؟

به خاطر همراه داشتن دوگرم کراک.

ازدواج کردی؟

بله، شوهر داشتم اما سه ماه بعد از ازدواجمان به خاطر مصرف زیاد مواد سکته کرد و مرد.

از خودت و خانواده‌ات بگو.

در اراک به دنیا آمدم. بچه بودم که به شهرک مسعودیه، اطراف تهران، آمدیم. دو خواهر و دو برادر دارم. من بچه سوم هستم. پدرم حسابدار یک شرکت واردکننده شکلات بود؛ اما آنقدر نامرتب سر کار رفت تا اخراج شد. بعد از آن با کامیون مردم بار می برد. هفت سالی می شود عمرش را به شما داده است.

چرا پدرت درست کار نمی‌کرد؟

چون معتاد بود و این را در محل کارش فهمیدند. چندباری به او تذکر دادند تا مواد را کنار بگذارد اما پدرم حاضر به ترک نشد و چون می دانست اگر مرتب سرکار نرود اخراج می شود برای آنکه کسی به او اعتراض نکند همین روش را در پیش گرفت تا این که اخراج شد. یادم می آید مدت کوتاهی قبل ازمرگش مواد را ترک کرده بود.

تحصیلاتت چه قدر است؟

تا سوم راهنمایی درس خواندم؛ اما چون برادرانم خیلی سختگیر بودند، اجازه ندادند بیشتر درس بخوانم.

چطور معتاد شدی؟

ماجرا به دو سال پیش باز می‌گردد. در خانواده ما معتاد زیاد است؛ تقریباً همه ما از بچگی مواد را دیدیم و طرز مصرفش را بلدیم. عمویم و خیلی‌ها معتاد هستند. بعد از ازدواج پسر همسایه با خواهرم متوجه شدیم او هم اعتیاد دارد.

وقتی پدرم فوت کرد، همان شوهرخواهرم برادر بزرگم مهرداد را معتاد کرد. وقتی برادرم دچار خماری می‌شد و پولی برای خرید مواد نداشت من و مادرم را به شدت کتک می‌زد تا هر طور شده به او پول بدهیم.

پدرم حقوق مستمری دارد که مادرم دریافت می‌کند و برادرم با این پول مواد می‌خرید. در این خانواده وقتی مرد معتاد به خواستگاری‌ام آمد خیلی زشت نبود و سرانجام او مرا معتاد کرد.

چطور با همسرت آشنا شدی؟

یک بار برادرم بعد از کتک مفصلی که به من زد، مرا برای خرید مواد به جایی که همیشه از آنجا مواد می‌خرید، فرستاد. بین راه سوار یک پراید شدم. راننده‌اش پسر جوانی بود که با دیدن ناراحتی من و سرو صورت کبودم ساعتی مرا با ماشین در خیابان‌ها گرداند و گفت دنبال دختر خوبی برای ازدواج می‌گردد. شماره‌اش را به من داد و کمی هم پول که به برادرم بدهم تا خرج چند روز موادش تأمین باشد.

چنان تنها و غمگین بودم که فریب حرف‌هایش را خوردم. یک هفته بعد به خواستگاریم آمد. تصورم این بود که ارشیا مردی است که می‌تواند مرا به آرزوهایم برساند و کاری کند که در کنارش خوشبخت شوم. خانواده‌ام حرفی نداشتند. با پول و دروغ، دهان برادرم مهرداد را بسته بود. چند روز بعد از عروسی متوجه اعتیادش شدم.

به خاطر علاقه‌ای که به او داشتم، فکر می‌کردم می‌توانم کمکش کنم تا اعتیاد را ترک کند. ارشیا سرکار نمی‌رفت. مثل برادرم وقتی پولی برای مواد نداشت، کتکم می‌زد و برایش فرقی نمی‌کرد چه طور برایش پول تهیه کنم. بعد از مصرف مواد، حالش خوب می‌شد و معذرت می‌خواست.

برای آن که نشان دهم آدم همان طور که به اختیار خودش اولین بار مواد مصرف می‌کند، می‌تواند به اختیار خودش ترک کند، احمقانه کنارش نشستم و کراک کشیدم و بعد از یک ماه مصرف، دیگر اختیاری برای ترک نداشتم. به همین سادگی خودم را گرفتار کردم.

خانواده ات از این موضوع اطلاع داشتند؟

خواهرهایم می‌دانستند معتاد شده‌ام، اما به کسی چیزی نمی‌گفتند. خیلی برای آنان عجیب نبود.

بعد از مرگ شوهرت چرا نتوانستی ترک کنی؟

برادرم اجازه نمی‌داد ترک کنم.

خواهرهایت کمکی نکردند؟

یک بار مرا به کمپ فرستادند تا ترک کنم ولی وقتی برگشتم، دوباره برادرم مرا به اعتیاد کشاند.

چگونه دستگیر شدی؟

برای خرید مواد به پاکدشت ورامین رفته بودم. در حین بازگشت، سوار ماشینی شدم . در بازرسی من و راننده را پیاده کردند. با بازرسی کیفم، مواد پیدا شد و هر دوی ما را به پاسگاه بردند.

چرا به شما مشکوک شدند؟

چون دیر وقت بود و قیافه من نشان می‌داد معتاد هستم.

راننده از اینکه تو مواد همراه خود داشتی، اطلاعی نداشت؟

نه، من فقط مسافر او بودم. در پاسگاه هم با اعتراف من، او را آزاد کردند.

خانواده‌ات می دانند که زندانی هستی؟

بله، می‌دانند.

کاری برای آزادی‌ات می کنند؟

نه، قاضی هم که متوجه شد چه طور معتاد شده‌ام برایم دو سال حبس و یک میلیون تومان جریمه نوشت. مادرم و مهرداد خودشان معتاد هستند و بقیه هم دنبال پرونده نمی‌روند چون می خواهند در زندان اعتیاد را ترک کنم.

قبل از این که زندانی شوی، چه آرزویی داشتی؟

به خودم فکر نمی‌کردم، همیشه آرزو داشتم برادرم، مهرداد اعتیاد را ترک کند و الان آرزو دارم زودتر آزاد شوم و همان دختر سالم و پاکی باشم که از موادمخدر بیزار بود.

برداشت آخر:

زمانی برادران نازنین به بهانه تعصب کورکورانه اجازه ادامه تحصیل به خواهرانشان را نمی‌دادند که پشت این تعصب، حسادت و یا ترس از هزینه‌های تحصیلی نهفته بود ولی وقتی نازنین توسط برادر کوچک معتاد شد، چشم را به روی واقعیت بستند و مهر بی‌خبری زدند تا جایی که نازنین می توانست نیمه شب برای خرید مواد مخدر تنهایی سوار بر ماشین افراد غریبه شود و راهی بیابانی را در پیش گیرد.

نازنین زندگی پدرش را می‌دید که با اعتیاد شغلی خوب را از دست داد و مجبور شد با کامیون مردم، در سرما و گرما آواره بیابان‌ها شود. او زندگی خواهر بزرگش را می‌دید که با دو کودک خردسال، به خاطر اعتیاد نان‌آور خانواده، تلخ و سیاه است و او برادرش را می‌دید که در بهترین سنین جوانی و زمان ازدواج و تشکیل خانواده، بیکار و معتاد، با مستمری پدر، مواد می‌خرید و خون به جگر اعضای دیگر خانواده می‌کرد.

او مادرش را می‌دید که سال‌ها رنج دیدن اعتیاد عزیزترین افراد زندگیش را تحمل می‌کند ولی با این حال، خودش نیزمعتاد شد.

 

وب گردی

    نظر شما